آدمهای خوب شهر

Tuesday, November 09, 2010

پارچه‌ی سفید

کارگرِ یکی از پیمانکارهامون هست، وضع ضعیفی داره... کارگره خُب. عصر که اداره خلوت بود و فقط چند نفر از بچه ها مونده بودن برای کارهای تمام نشدنی حسابداری، اومده بود دفترِ دکتر، یه نایلون دستش بود که توش یه تیکه پارچه‌ی سفید بود، خسته بود. قیافه‌ش یه جور بیزاری، غم، وازدگی، شکستگی یا نمی‌دونم یه چه چیز عجیب رو داد زده بود... برگشته بود، گفته بود: «گلبناز رحمتی از دیروز مرده، سردخونه‌ی بیمارستانه. مدت‌هاست ولش کردن، صاحاب نداره. بیمارستانم هزینه‌ی این مدتش رو می‌خواد... تو رو خدا با دکتر صحبت کنید، بگید هزینه‌شو صفر کنه اینو ببرمش قبرستون»...

از صبح شهرداری بود دنبال قبر، این پارچه‌ی سفید رو هم تازه از سیدجوادِ پارچه‌فروش گرفته بود براش... برایِ گلبناز رحمتیِ متوفی، که یه دختر معلول ذهنی-جسمیِ بی صاحاب بود.
 
نویسنده: زاب

Labels:

1 Comments:

  • سلام ...
    نوشته هاتون رو با ذکر نام نویسنده در این آدرس نقل قول می کنم
    http://www.samiyusuffan.ir/forum/index.php?action=post;msg=8745;topic=549.0

    راضی باشید

    By Blogger Unknown, at 4:05 AM  

Post a Comment

<< Home