دیشب که خسته و کوفته داشتم از سرکار برمیگشتم تو 20متری شمشیری دو تا خانم (یه مادر و دختر) همچین خرامانخرامان داشتن از جلسة روضهای انگار برمیگشتن. نه تند راه میرفتن که سد راه نباشن نه اجازه میدادن من رد بشم.(این وضعیت یکی از بدترین و دشوارترین لحضات زندگیه) کمی جلوتر از کنار یه معتاد رد شدیم. سر و وضع ناجوری داشت. یه دفه مامانه به دختره گفت: معصوم جان بیا برگردیم نذریمونو بگیریم بدیم به این آقاهه. بیچاره شاید روش نشه خودش بره نذری بگیره. خوب نیس گشنه بمونه امشب. برگشتن برن نذری بگیرن بیان بدن به این آقاهه.
آخی! چقدر آدمای خوب، خوبن
نویسنده:aem
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home