آدمهای خوب شهر

Wednesday, December 22, 2010

مهمان نوازی


غروب بود.رفته بودیم یه شهر غریب*.کسی رو نمیشناختیم. شهر کوچیک بود و از هتل و مسافرخونه خبری نبود.رفتیم آموزش پرورش که سرایدارشون گفت شاید بتونم هماهنگ کنم برین تو نماز خونه بخوابین. تا اون هماهنگ کنه رفتیم مسجد بابام بعد نماز از بغل دستیش میپرسه اینجا مسافرخونه ای سراغ نداری؟ و اون آقا بعد از چند تلفن میگه نه نیست ولی میتونین بیاین خونه ما. بابام گفته مزاحم نمیشیم نمازخونه آموزش پرورش هست. ولی اون آقا خیلی اصرار میکنه و میگه کسی تو خونمون نیست بخاطره تعطیلی خانوادام رفتن به دهات همسایه خونه پدربزرگشون.ما هم که گزینه ای جز قبول دعوت اون آقای خوب نداشتیم دنبال ماشینش ( از اون مدل لبنیاتیها بود ) راه افتادیم.دم در حیاط بهمون کلید داد و گفت من میرم شام بیارم! بابام الکی بهش گفت نه ما شام خریدیم.و تشکر کردیم و وقتی اون آقا رفت رفتیم داخل. خونشون تمیز و مرتب بود تو دکوری بغل تلویزیون کیف پولی پر پولش بود یه گوشی موبایل و کلی چیز های با ارزش.روز بعدش یه هدیه تو خونش گذاشتیم و رفتیم کلید رو بهش دادیم. اون آقای خوب اون شب لطف بزرگی در حق ما کرد.
 
* یکی از شهر های جنوب شرقی استان فارس
 
نویسنده: همسایه دریا

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home