"لطفا هر جا سرنخی به دستتان رسید بپیچیدش"
گفت : آقا جان برای ما تا مدتی نه بار می آید و نه می توانیم بار به جایی بفرستیم . کامیونها ؛ کانتینر ها همه خوابیده اند .راننده ها نگرانند . کارگرها کارمندها خدمه ، از آینده خودشان و بچه هایشان می ترسند .
"خوب کار ما هم که یک جوری همه اش با ؛ بار بازی است .
ترس برم می دارد یعنی دیگر همه امان را می فرستند دور کاری ؟"
می گوید : اوضاع شده است مثل لباس بافنتی یک جایش که در برود آرام آرام دانه ها از هم باز می شوند .
یکی می گوید : آقا یعنی به نظر شما الان جایی از این پیراهن بافنتی در رفته است ؟
چپ جپ نگاهش می کند و می گوید : شما فقط حواستان باشد هر سر نخی که به دستتان رسید زود بپیچیدش ؛ گلوله اش کنید . نگذارید چیزی که باقی می ماند از "ما" یک کلاف سر درگم باشد .
مات و مبهوت هستم می گوید : نمی فهمی ؟ یعنی از امروز به بعد باید حواستان به همدیگر باشد . اگر شده است یک لقمه خودتان بخورید یک لقمه برای کسی که نخورده کنار بگذارید . با همدیگر دوست باشید به هم مهربانی کنید با همه کس با همه چیز مهربان باشید . گذشت داشته باشید . مهم نیست که بالایی ها چقدر توی سرِ ما می زنند . خودتان دیگر به جان هم نیفتید . این روزها می گذرد سختی هایمان تمام می شود . سربلند بیرون بیایید از این وضع . به این می گویم کلاف را پیچیدن. نگذارید کلاف سر درگم بشویم .
Labels: همکار، همدرس، هم...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home