نجلا
از وبلاگ Rerum premordia
نجلا سیزده ساله بود و یه روز چهارشنبه آخر وقت اومد. چشم سبز و لپ گلی و شبیه ترکمنها بود، لبش یه کم پاره شده بود و کمی هم زیر چشمش کبود بود از اونچه که از ظاهرش بر می اومد و من می دیدم دو تا دندون جلوش شکسته بود. ترم دو تا مونده به آخر بودیم وهمه بچهها از بخش رفته بودند و من هم داشتم آخرین امضا رو تو گزارش پرونده مریضم میزدم که کارای هفته رو بایگانی کنم. تز لعنتیم خیلی سنگین بود و خیلی وقتها مجبور می شدم بیشتر از بقیه بمونم دانشگاه. منشی که تا چند ثانیه پیش داشت به من غر می زد که همیشه به خاطر من از سرویسش جا می مونه، منو یادش رفت و به مادر نجلا گفت بره و شنبه برگرده؛ نجلا چشماش پر از اشک بود؛ مامان نجلا گفت توروخدا خانم یه کاری براش بکنین درد داره. منشی داشت میگفت نمیشه و نمیتونیم اما من داشتم از نجلا میپرسیدم چشمش چی شده؛ مادرش گفت زمین خورده. به منشی گفتم اگه عیب نداره من ببرم یه نگاه بندازم به دندونش شاید بشه یه کار سریعی کرد واسش که آخر هفتهای زیاد اذیت نشه. سرم داد زد گفت نمیشه و همین الان هم دیر شده به اندازه کافی؛ همون لحظه دکتر "م" که اون موقع رئیس یه بخش دیگه بود رد میشد که بره خونه؛ منو دید که با شونه آویزون ایستادم و دارم خواهش میکنم اومد جلو و ماجرا رو فهمید. منشی با غرغر گفت که همیشه دردسر درست میکنم و اصلا راند ما نیست و همین امروز هم بیخود اومدم تو بخش و زود باشم که به سرویسش برسه. بعد داد و بیداد کرد که اصلا پرستاری تو بخش نیست و میخوام چیکار کنم واسه مواد و این داستانا؛ دکتر "م" که سال تولد من از دانشگاه میشیگان فارغالتحصیل شده بود گفت نقش پرستار رو بازی می کنه و راه افتادیم رفتیم بخش اونها توی طبقه چهارم دانشکده.
دکتر "م" قد بلند بود با سیبیل خیلی بزرگ و چهارشونه و ریش شیش تیغ و موی سفید فرفری با معدود تارهای سیاه. همیشه پیرهن آبی کمرنگ و کراواتهای خوشگل داشت و صداش هم خیلی بلند بود. شنیده بودیم خانومش و دخترش چندین سال پیش ، وقتی دکتر جوون بوده تو تصادف فوت شدن و اون دیگه ازدواج نکرده اما شایعه روابط دکتر "م" با منشیهاش چیزی بود که تعدادی بچه ها رو خیلی سرگرم می کرد و خب طیف "مذهبی" دانشکده به خاطر ابراز نظرهای آزادانه اش چشم دیدنش رو نداشتند. دکتر "م" شخصیت جدی و ترسناکی بود که حتی حضورش کافی بود که سوار اون آسانسور نشیم، چه برسه به اینکه بخوام کنارش راه برم. چه برسه به اینکه فکر کنم قراره پرستار من باشه و بهش بگم برو دو واحد آمالگام بزن و از دور داد بکشم بدو تا ست نشده یا جیوه اش رو با گاز بگیر. بدو این جا رو ساکشن کن ایزولاسیونم از دست رفت. محال بود!
تو همین فکرا رسیدیم در بخش دکتر "م" اینا که خالی از سکنه بود. به مامان نجلا گفتم بیرون بشینند تا من نجلا رو معاینه کنم. دکتر "م" رفت ست رو آماده کنه و نجلا نشست رو یونیت و بغضش ترکید و آروم آروم گریه می کرد.
[...]
امروز با بچه ها حرف می زدم و شنیدم که توی رفرم های اخیر دانشکده که - یه چهارسالی هست شروع شده و مطمئنا تا دانشکده رو از بیخ نابود نکنه ول کن نیست- دکتر "م" اخراج شده چون گفتند بلد نیست درس بده که چرند محض هست چون حتی اونایی که ازش متنفر بودند متفق القول بودند که درس دادنش عالیه. می خوام عین همین نوشته رو براش بفرستم. می خوام بدونه شاید همه ی دانشکده با اون ابهت و یال و کوپال به خاطر بسپرنش. با بوی عطر زیادش و با صدای بلندش ... شاید همه ازش بد بگن، انقدر وقیح باشن که در مورد روابط خصوصیش نظر بدن، شاید همه ازش متنفر باشن که نمره کم می داد و کار عالی ازمون انتظار داشت. اما تو ذهن من دکتر "م" اون لحظه ای ثبت شد که در دانشکده رو باز کردم و برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم ببینم اومدن یا نه و اون چند متر عقب تر با قد بلندش و روپوش سفیدی که عوض نکرده بود داشت می اومد و نجلا رو روی دو تا دستش گرفته بود و چشماش سرخ از گریه بود.
دانشکده ما دلش واست تنگ می شه استاد "م" عزیز... من خیلی دلم تنگ می شه.
Labels: معلم, همکار، همدرس، هم...
1 Comments:
ممنون دوست خوب
با همه غمي كه اين روزها در دل دارم
با وجود اينكه روانشناسم و كاري براي رفع اين افسردگيم نمي تونم انجام بدم
با اين همه اشك كه تو چشمام جمع شده
با اين همه بغض براي دختران و زناني مثل نجلا
باز هم دليلي هست براي اميدواري
اينكه تو اين همه كثافت و زشتي آدمهايي اين چنين هم هستند.
اميدوارم استادت سلامت باشه.
By sophia, at 12:36 AM
Post a Comment
<< Home