آدمهای خوب شهر

Saturday, May 14, 2011

مسافر منصف

زن سوار که شد قیافه اش اخمو و خسته بود. چند دقیقه که گذشت رو به راننده گفت:" شما تمام روز تو این شلوغی دیوانه نمی شی؟ ما که فقط گاهی سوار می شیم و پیاده می شیم داغونیم."
راننده که مرد جوان انگار خجالتی بود لبخند زد و سرش را تکان داد و زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. من هم توی دلم غری به زن زدم که حالا چرا توی تاکسی غر می زنی به جای اینکه خنده رو باشی که خستگی طرف در برود!
 زن وقتی خواست پیاده شود پرسید "چقدر تقدیم کنم؟"
راننده جوان گفت 500 تومن.
زن کمی مکث کرد و گفت:" کم نمی گیری؟ 500 تومن تا میدونه. از اونجا تا اینجا هم می شه 200. روهم می شه 700."
پول را به راننده داد و پیاده شد. راننده که معلوم بود شوکه شده گفت :"دست شما درد نکنه" و بعد از چند ثانیه مکث راه افتاد.
و من به این فکرکردم که چه اجباری هست بیخود درباره آدمها قضاوت کنم؟

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home