عابر پیاده
زن نگاهی بهم کرد، اول لبخند زد و سرش را تا نیمه تکان داد که یعنی نه، بعد سربالایی را نگاه کرد و خندید و در حالیکه در ماشین را باز می کرد گفت دستت در نکنه.
سرم را چرخاندم که کنارم را نگاه کنم و راه بیفتم که دیدم زنی آن طرف خیابان برایم دست تکان می دهد. نگاهش که کردم با نگاهی که مهربانی ازش می بارید لبخندی زد و گفت :" خدا عمرت بده."
خوبی این آدم، که برای کاری که هیچ خیری به خودش نرسانده بود از من تشکر می کرد چنان شادم کرد که تا برسم خانه لبخند از روی لبم نمی رفت.
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
سلام چه حس خوبی به آدم دست می ده وقتی وبلاگتون را می خونه،حس تازه شدن بعد از یه بارون حسابی،حس اینکه نه هنوزم می شه آدم های خوب پیدا کرد،حس اینکه چشم ها را باید شست،یه عالمه آرزوی خوب براتون دارم،چون این گوشه ی غربت دلم خودم و دوستم خیلی گرفته بود وبلاگتون بهمون چسبید حسابی،سبز باشید
By Nasibeh, at 10:23 AM
Post a Comment
<< Home