آدمهای خوب شهر

Wednesday, July 06, 2011

مزاحم و آدمهای توی خیابان

یه کوچه ی باریک و خلوته. پسره با موتور قرمزش میاد جلو.. از اولین لحظه ای که دستشو رو تنم حس می کنم شروع می کنم به داد زدن و دنبالش دویدن. همینطور دارم با جیغ و گریه فحش می دم و تهدید می کنم و می گم "جرئت داری وایسا" و می دوم. پسره می رسه به ته کوچه که می خوره به یه خیابون اصلی. چند تا خانوم و آفا اونجا وایسادن. سر کوچه هم دفتر یه آژانسه. جیغ می زنم که "بگیرین اون آشغالو" . وقتی می رسم به ته کوچه دوتا از راننده آژانسا پریده ن تو ماشینشون و دنبال پسره رفتن. بی نفس اونجا وایسادم تا یارو رو برگردونن و زنگ بزنم به پلیس یا حداقل بزنم تو گوشش.  آقاهه می گه "کیفتو زده؟" می گم "کاش کیفمو زده بود" . آدمای اونجا تازه می فهمن چه خبر بوده. راننده ها یهو جدی می شن. سکوت. خانومه میاد پیشم که بهم مهربونی کنه. من منتظر اون راننده هام. برمی گردن. یکی شون داره شدیدآ معذرت می خواد .. "ببخشید خانوم.. به خدا همه ی سعیمو کردم. آیینه م هم شیکست. ولی انداخت تو ورود ممنوع، دیگه نشد برم دنبالش. " در حالی که دارم تشکر می کنم اون یکی می رسه. می گه "کیفشو زدن؟" اون آقایی که اونجا بود  براش یه توضیحی می ده  که نمی شنوم. راننده هه که می شنوه بر می گرده پیش من. دوباره سه ساعت معذرت خواهی. دیگه اونقدر آروم هستم که بتونم بهش لبخند بزنم و بگم "به هر حال ممنون که سعیتون رو کردین. خیلی لطف کردین.. مرسی.." 
آدم های سر کوچه حقیقتآ همه ی سعیشونو کردن.  بعد از آدمهای سرکوچه آروم تر بودم..

نویسنده: ناهید

Labels:

1 Comments:

  • گاهی وقت ها همدردی با کسی ممکنه به حالش هیچ سودی نداشته باشه ولی همین بس که از دردش کم کنه و ما رو تو دردش شریک

    By Anonymous کوزه, at 4:45 PM  

Post a Comment

<< Home