هرچي التماس کردم آبجي کوچيکه براي خريد کادوي روز پدر کمک کنه قبول نکرد. فقط پيشنهاد خريد يه ساعت رو بهم داد. منم از خداوندگاران دادو ستدم، يعني اگه يه جنس 1000 تومني رو 3-2 هزار تومن بخرم يه موفقيت تو امر تجارت برام حساب ميشه. رفتم دم يه فروشگاه ساعت فروشي ديدم يه پسر 18-17 ساله توشه، گفتم صبر ميکنم باباش، دائيش، عموش، داداشش يا هرکي صاحاب مغازه هست بياد، کلا حوصله دادو ستد، همکاري، گفتمان و ... با آدماي زير 40 سال رو ندارم. اما ديدم يه ساعت بيشتر فرصت براي خريد و برگشت به خونه وقت ندارم. گفتم چارهاي نيست رفتم تو فروشگاه يه رنج ساعت از قيمت 15000 تومني تا 270 هزار تومني از ويترين درآوردم. به فروشنده ميگم ميدوني رفيق! اين ساعتهاي ارزونت چشمنواز و قشنگه، سنگينه، مردونهس؛ اگه براي خودم ميخواستم اين 16000 تومنيه چشممو گرفته. ولي ميخوام هديه بدم اين قيمت بالاها هم به چشمم قشنگ نمياد، برا سن بالاها يه جوريه. البته من دربند قيمت و اين بحثا نيستمآ. ولي هديهس ديگه. آداب خودشو داره. بالاخره بعد از نيمساعت گشتو گذار تو ويترين و در و ديوار فروشگاه گفتم برادر اون 85 تومنيه رو بده ببرم، اگه آقاجون خوشش اومد که هيچ اگر نه با خودشون ميايم عوض ميکنيم. پسره يه خنده ريز کرد و سريع ساعت رو گذاشت تو جعبه منم با 5 تومن تخفيف 80 تومن دادم بهش. دستگيره در رو که کشيدم پايين برم گفت برگرد. برگشتم اتيکت ساعت رو نشونم داد قيمتش 8500 تومن بود. با اتفاقآ و حرفايي که بينمون رد و بدل شده بود مبني بر اينکه آدم نباس عقلش به چشش باشه يه فضايي شده بود. حالا من هم يه سور درستدرمون خوردم از اين جوون، هم از حرکت جوانمردانش پر از انرژي شدم، هم پروسة خريد دچار مشکل شده، يعني يه وضعيم الان.
نویسنده: ناشناس
Labels: پشت دخل
0 Comments:
Post a Comment
<< Home