همکار سریع السیر!
فردا سر کار داداش کوچه تماس گرفته میگه فلانی قند عسلم رو دارم میبرم خونه، اول میبرم ختنهش کنم. کلی با هم گپ زدیم. نیم ساعت بعد آبجی کوچیکه تماس گرفته میگه بچه رو امروز میبرن خونه، دیگه نمیتونی بری بیمارستان عیادت برو خونهشون. حالا منم یه وضعیام . یه ملغمهای از هیجان، خوشحالی، شنگول و اینا. عجله دارم برم اما یه عالمه کار روی سرم ریخته. با همکار محترم 3-2 روز پیش کنتاکت کردیم که چرا کاراشو درست و به موقع انجام نمیده. از دست هم دلخوریم. فکر میکردم حالا حالا ها روابطمون بهبود پیدا نکنه. متوجه وضع من شده. تند تند داره کاراش رو نشون میده که تمام و کمال انجام داده. کمی به خودم میام میبینم داره کارای منو هم انجام میده. هیجان من به اون هم سرایت کرده. گویا متوجه حالم شده. کارایی که تو این نیم ساعت انجام داده تو شرایط عادی تو یه هفته هم انجام نمیداد
نویسنده: ناشناس
Labels: همکار، همدرس، هم...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home