آدمهای خوب شهر

Sunday, July 17, 2011

همشهری افغان

گوشی مامان گم شده بود. هممون تو نگرانی بودیم که یه نفر زنگ زد به خونه. مامان رفت دنبال گوشی و برگشت. تعریف کرد که یه کارگر افغان گوشی رو جلو در خونه پیدا کرده و زنگ زده. هرچی هم مامان اصرار کرده هیچی ازش قبول نکرده.

نویسنده: مهرنوش

Labels:

1 Comments:

  • چند روز پیش بخاطر یک کاری مجبور شدم سفر کنم به شهر اصفهان. اینجا به طور خلاصه چند خاطره از آدمهای خوب اون شهر ذکر می کنم:
    1. تو مسیر تهران- اصفهان که با اتوبوس داشتیم می رفتیم، کنار یک پمپ بنزین اتوبوس خاموش کرد و راننده هر کاری کرد، استارت نمی خورد. بی اینکه به کسی چیزی گفته باشه سریع دو تا راننده تریلی اومدن کنار ماشین و شروع کردن به صحبت و بعد در نهایت با باطری به باطری کردن ماشین رو روشن کردن.
    تو همین حین یه اتوبوس مسافربری دیگه که اومده بود بنزین بزنه تا وارد شد، راننده و شوفرش اومدن سمت ماشین که ببینن چی شده و بعد که مطمئن شدن راننده تریلی ها کمک می کنند رفتن. یکی از مسافرا عجله داشت و اونو با خودشون بردن.
    حالا بعضی از مسافرا با بالا نگه داشتن در موتور، کمک به جمع کردن وسایل بعد راه افتادن ماشین، و ... خیلی راننده رو هم شرمنده و هم خوشحال کردن. پسر شوفر یه صحنه اومد بعضی وسایل رو برداره بره سمت ماشین. بعد طی یه مسافت چند دقیقه ای بالاخره رسید به ماشین و یکی از مسافرها اومد گفت آقا جعبه ابزار و شلنگ های انتقال سوختت رو جاگذاشتی. طفلک خسته بود و یکم هم هول کرد. تا اومد برگرده بره بیاره شون دید یکی از مسافرها اونا رو جمع کرده و آورد.
    2. تو خود شهر اصفهان وقتی رفتم از فرصت کمی که دارم برای تفریح استفاده کنم، از هر راننده و عابری که آدرس پرسیدم دقیق و قشنگ توضیح دادن. دو سه تا تاکسی وقتی گفتم پول خورده ندارم گفتن برو آقا قابلی نداره. هی اصرار می کردم خوب مثلا شما بجای دویست بیا این پونصد تومنی رو بگیر می گفتن نه آقا مهمون ما.
    3. حتی یه مغازه دار حاشیه نقش جهان رفتم ازش آب معدنی بگیرم گفت ببخشید خورده ندارم. گفتم مسئله ای نیست باشه. گفت نه آقا شما مهمون ما. بنداز تو صندوق. گفتم نه باشه. اینجوری راحت ترم، اشکالی نداره. گفت نه این چه حرفیه اصلا من دلم می خواد این آب معدنی رو به شما پنجاه تومن بفروشم. برو آقا.

    By Anonymous Anonymous, at 6:40 PM  

Post a Comment

<< Home