توی صف وایساده بودم که همبرگرمون رو سفارش بدم که دوست دیدش. یه پسر 8-9 ساله بود که با فال های توی دستش کز کزده بود گوشه دیوار و داشت سعی می کرد خودشو گرم کنه. دوست گفت:"می رم دو تا فال ازش بخرم." من مثل همیشه فلج شده بودم و بیخود و بی جهت خودم را با فکر این آقای رییس دولت دهم حرص می دادم و با خودم فکر می کردم: "همه چی آرومه. من چقدر خوشحالم". دوست برگشت. گفت یه ساندویچ هم برای اون بخر و فالم رو داد دستم. سفارش رو که دادم و منتظر بودیم غذامون حاضر بشه یه خانم دیگه اومد جلوی کانتر. یه جوری که پسر بچه نبیندش از فروشنده پرسید:"این پسر شام خورده؟" فروشنده می خواست بیاد بیرون پسره رو نگاه گنه که من گفتم:"ما براش یه ساندویچ سفارش دادیم". زن گفت "خب دستتون درد نکنه." و رفت....
نویسنده: ناشناس
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
خیلی موضوع جالبی برای وبلاگت انتخاب کردی. واقعا آفرین.
By Anonymous, at 10:06 AM
Post a Comment
<< Home