آدمهای خوب شهر

Tuesday, July 19, 2011

مردم خوب اصفهان

چند روز پیش بخاطر یک کاری مجبور شدم سفر کنم به شهر اصفهان. اینجا به طور خلاصه چند خاطره از آدمهای خوب اون شهر ذکر می کنم:
1. تو مسیر تهران- اصفهان که با اتوبوس داشتیم می رفتیم، کنار یک پمپ بنزین اتوبوس خاموش کرد و راننده هر کاری کرد، استارت نمی خورد. بی اینکه به کسی چیزی گفته باشه سریع دو تا راننده تریلی اومدن کنار ماشین و شروع کردن به صحبت و بعد در نهایت با باطری به باطری کردن ماشین رو روشن کردن.
تو همین حین یه اتوبوس مسافربری دیگه که اومده بود بنزین بزنه تا وارد شد، راننده و شوفرش اومدن سمت ماشین که ببینن چی شده و بعد که مطمئن شدن راننده تریلی ها کمک می کنند رفتن. یکی از مسافرا عجله داشت و اونو با خودشون بردن.
حالا بعضی از مسافرا با بالا نگه داشتن در موتور، کمک به جمع کردن وسایل بعد راه افتادن ماشین، و ... خیلی راننده رو هم شرمنده و هم خوشحال کردن. پسر شوفر یه صحنه اومد بعضی وسایل رو برداره بره سمت ماشین. بعد طی یه مسافت چند دقیقه ای بالاخره رسید به ماشین و یکی از مسافرها اومد گفت آقا جعبه ابزار و شلنگ های انتقال سوختت رو جاگذاشتی. طفلک خسته بود و یکم هم هول کرد. تا اومد برگرده بره بیاره شون دید یکی از مسافرها اونا رو جمع کرده و آورد.
2. تو خود شهر اصفهان وقتی رفتم از فرصت کمی که دارم برای تفریح استفاده کنم، از هر راننده و عابری که آدرس پرسیدم دقیق و قشنگ توضیح دادن. دو سه تا تاکسی وقتی گفتم پول خورده ندارم گفتن برو آقا قابلی نداره. هی اصرار می کردم خوب مثلا شما بجای دویست بیا این پونصد تومنی رو بگیر می گفتن نه آقا مهمون ما.
3. حتی یه مغازه دار حاشیه نقش جهان رفتم ازش آب معدنی بگیرم گفت ببخشید خورده ندارم. گفتم مسئله ای نیست باشه. گفت نه آقا شما مهمون ما. بنداز تو صندوق. گفتم نه باشه. اینجوری راحت ترم، اشکالی نداره. گفت نه این چه حرفیه اصلا من دلم می خواد این آب معدنی رو به شما پنجاه تومن بفروشم. برو آقا.

نویسنده: ناشناس

Labels: ,

2 Comments:

  • توی فرودگاه دیدم یه آقایی داره می ره و کتش که روی دستش بود داشت می افتاد. بهش نزدیک شدم و در حالی که می گفتم آقا کتتون داره می افته کتش را یواش کشیدم تا درست روی دستش بذارم که نیفته. اولش جا خورد و کتش رو یه لحظه محکم به خودش چسبوند. بعد همون لحظه نگاهی کرد و اعتماد! کتش درست شده و رفت من هم رفتم. بنده خدا جا خورده بود!

    By Anonymous Anonymous, at 2:09 PM  

  • فکر کن وسط خیابون کیف دستی‌ت رو بالا و پایین کنی اما ببینی از کیف پول خبری نیست. یا گم شده یا دزد برده. به هرحال دو زار برای رفتن به خونه نداری! وقتی از پیدا کردنش ناامید میشی به هر زور و زحمت خودت رو می رسونی خونه و یه اپسیلون هم احتمال نمیدی یه روزی گم شده، پیدا شه.
    4-5روز بعد، از حراست دانشگاه با من تماس گرفتند. اولش چندتا سکته مغزی و قلبی زدم وقتی فهمیدم اونی که پای تلفنه حراستیه. یعنی با من چه کار داره؟! تا اینکه گفت کیفتون پیدا شده و بیاید تحویل بگیرید. وقتی رفتم دانشگاه، شمارۀ خانومی که کیف رو تحویلشون داده بهم دادن. خیلی برام عجیب بود. چون کیفم میدون انقلاب گم شده بود و میدون المپیک به دستم رسید. زنگ زدم به اون شماره. یه خانومی برداشت و برام توضیح داد: قبل از دیدن کیفت به حضرت زهرا گفتم شرایط رو جوری فراهم کنید که بتونم به شما خدمت کنم. تا اینکه خوردم به پست کسی که کیفت رو پیدا کرده بود و نمی دونست باید باهاش چی کار کنه. وقتی کارت دانشجوییت رو از کیف درآوردم و دیدم اسمت فاطمه است، با خودم گفتم حالا وقتشه که به قولم عمل کنم. احساس کردم این کار مورد رضایت حضرت صدیقه طاهره است. برای همین گشتم دانشگاهتونو پیدا کردم و کیفت رو تحویل حراست دادم.
    ایشالا که حضرت زهرا خیر ِدنیا و آخرت به ایشون بده.

    By Anonymous Anonymous, at 2:42 AM  

Post a Comment

<< Home