آدمهای خوب شهر

Wednesday, August 17, 2011

وقتی یک فاجعه‌ی بد، چند خاطره از آدم‌های خوب می‌شود


از هوای گرم تهران که کلافه شدیم؛ همین چند روز پیش بساطمون رو جمع کردیم و گفتیم بریم برسیم به یه شهری که از این هوا نجاتمون بده. رسیدیم به خلخال. شهری آذری زبان حوالی اردبیل.
 از لحظه‌ای که وارد شهر شدیم، برخوردایی که می‌دیدم؛ همه‌ش همین جمله‌ای تو ذهنم میمومد که سردر این وبلاگ نوشته: «آدم‌های خوب شهر».
تو شهر که می‌چرخیدی فقط کافی بود کمی هاج و واج باشی و مثلن کمی خسته اطرافت رو نگاه کنی یا با ماشینی که پلاکش غریبه آروم و گیج رانندگی کنی... به جای اینکه برخوردهای متداولی مثه بوق زدنای پیاپی بشنوی یا آدمایی ببینی که با نگاهشون می‌خوان آدمو بخورن و چشماشون داد می‌زنه می‌خوان با یه لحن خشمگینی سرت داد بزنن: «غریبی؟»... به جای همه‌ی اینا و این برخوردهای همیشگی، مردمی می‌دیدی که انگار منتظر کمک کردنن. سریع میومدن سراغ آدم و می‌پرسیدن چیزی لازم داریم یا کمکی می‌تونن بکنن یا نه!
ماشین ما تو همین شهر یکدفعه و قبل از رسیدن به جاده‌ی خروجی شهر، فرمون بُرید.
بعدِ بیرون اومدن از شوک و اینکه چه شانسی آوردیم که زنده موندیم؛ با امداد خودرو تماس گرفتیم. از تهران به ما زنگ زدن که نمی‌تونیم امدادخودروی مستقر تو خلخال رو پیدا کنیم و موبایلش خاموشه. راه افتادیم تو شهر برا پیدا کردن مکانیک. اینجا بود که دوباره «آدم‌های خوب شهر» یکی یکی پیداشون شد:
 رفتیم تو یه لوازم‌التحریری و آدرس مکانیک خواستیم. صاحب مغازه که آقای حاجتی نامی بود تا فارسی حرف زدن ما رو دید به جای آدرس دادن، تلفنش رو برداشت و به یه نفر زنگ زد که موبایلش خاموش بود و ازقضا همون مسئول امداخودرویی بود که تهران هم پیداش نکرده بود. بعد رفت و از مغازه‌های همسایه‌ش شماره‌ی خونه‌ی طرف رو پیدا کرد و زنگ زد اونجا. همه‌ی حرفاشون هم به ترکی بود و ما هیچی متوجه نشدیم تا بعد از چند دقیقه که ماشین امداد رسید و ماشین رو برداشت برد و ماشین بعد یک ساعت تعمیر شد.
همه‌ ی اینا خیلی سریع افتاد در حالی که ما فقط از یه لوازم‌التحریری پرسیدیم «مکانیکی کجاست؟»
نویسنده:   mk mk

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home