برسانمتان؟
بعضي ماشينها هم خسته هارو سوار مي كردند تا يه جايي تو اون ترافيك مي رسوندند، حتي ماشينهايي كه خانواده توش بودند.
يك وانتي بود، كه يكسري از پسرهارو سوار كرده بود. من از خستگي ديگه نمي تونستم راه برم. بچه ها گفتند بپر بالا سوار شو. من كه نشستم، به هواي من وسط راه يك خانم ديگه هم سوار شد.
دست راننده وانت درد نكنه واقعن
0 Comments:
Post a Comment
<< Home