آدمهای خوب شهر

Tuesday, October 11, 2011

راههای رسیدن به گلستان

امروز عصر وقتی از دانشگاه برمی گشتیم خونه(با دوستم) راننده تاکسیه خبر نداشت کرایه شده نفری چهارصد تومن،با همون کرایه قبلی نفری 300 حساب کرد و 200 تومن اضافه برگردوند .
وقتی اینو بهش گفتم و کرایه اضافی رو برگردوندم کلی دعامون کرد و گفت اگه همه مثل شما بودن الان ایران گلستون بود . اینش خیلی به دلم نشست



نویسنده: حمید رضا (از وبلاگ سوسیالست غربی در دموکراسی شرقی

Labels:

باز هم راننده و کیف پول جا مانده


اواسط ماه رمضون 90 بود طبق معمول هر روز صبح بعداز پیاده شدن از مترو قیطریه سوار ونهای مسیر داراباد شدم-هوای صبحگاهی خوبی بود و منم خوش و خرم - بعد از پیاده شدن چند تا مسافر وقتی که داخل کیفم رو جستجو کردم واسه کیف پولم متوجه شدم که آخ!! فراموش کرده بودم با خودم بیارمش ، اضطراب عجیبی بهم دست داد که چجوری این مساله رو به راننده بگم-برخوردش باهام چجوریه؟!از طرفی روم نمیشد جلوی اونهمه مسافر! -خلاصه حالم گرفته شد بدجور-
بعد از رسیدن به ایستگاه آخربعد از کلی استرس و ... تا اومدم به راننده توضیح بدم وجمله اولم رو کامل کنم و معذرت بخوام-خودش تا آخر قضیه رو فهمید و گفت که اشکالی نداره (من بشدت کف کرده بودم!!!!) واصلا حرفشم نزن- تازه پرسید چجوری میخوای برگردی و منم گفتم تا خونه دربست میگیرم ولی با اصرار 10000 تومنم بهم داد که.....واقعا شرمنده ام کرد – سپاس از این بزرگی .
منم شماره اش رو گرفتم تا بتونم تو ایستگاه کاریش پیداش کنم و قرضش رو برگردونم
آرزو میکنم از ته قلبم همین الان که این خاطر رو تایپ میکنم همیشه شاد و سالم باشه وخوبی و نیکبختی همواره تو زندگیش حضور داشته باشه.

نویسنده: شادی 

Labels:

Wednesday, October 05, 2011

هرکه میخواهی باش، انسان باش!ـ




یه شیرازی بود، یه تخت جمشیدی کنارش، تخت جمشید یه پارکینگی داشت، پارکینگش هم یه دربونی. قصه از همین دربون شروع میشه...ـ
خواستیم وارد پارکینگ بشیم و پرسیدیم ورودیه چقدره؟ پسر جوانی بود که به جای جواب شروع کرد به لهجۀ شیرازی گفتن که «گُلو! اینجوری نمیشه بری تو گُلو! اخماتو وا کن آقای مهندس! لبخند بزن....» بهش میگم حالا از کجا میدونی این آقا مهندسه؟! میگه خب از قیافه اش معلومه! همکاریم دیگه!! خلاصه اینقدر به مزه پرانیهاش ادامه داد و هی گفت اخمات چرا تو همه و بازترش کن که ما دیگه حسابی به خنده افتاده بودیم و بعد تازه راه داد بریم تو پارکینگ! ماشین رو گذاشتیم و داشتیم پیاده میومدیم که دیدیم رانندۀ بعدی هم با خنده و خوش و خرم داره وارد پارکینگ میشه. اینقدر این آدم و روشی که کار سادۀ دربانی رو انجام میداد برام جالب بود که واقعن تو دلم تحسینش کردم و به خودم گفتم اینجوری کار میکنن، یاد بگیر!ـ
وقتی خواستیم برگردیم، از در خروجی اومدیم بیرون و خواستیم قبض رو بهش تحویل بدیم که پرسید کجا میخوایم بریم. البته پیش از اون هم باز به اخمهامون گیر داد که بازشون کنیم! گفتیم آباده و بعد خوشحال از اینکه به موقع مچمون رو گرفته گفت: «ها! دیدی داشتی اشتباه میرفتی! بیا از همین راه ته پارکینگ برو، کلی نزدیکتره. از این راه که میرفتی خیلی بیشتر طول میکشید» ما هم که از راهنمایی به موقعش خوشحال بودیم اومدیم برگردیم تو پارکینگ و از سر دیگه اش بریم، که گفت خب دوباره باید ورودی بدی میخوای بری تو پارکینگ!! و خلاصه باز هم با خنده و شوخی بدرقه مون کرد. داشتیم فکر میکردیم که چطوری قدرشناسیمون رو بهش نشون بدیم که اینقدر ما رو و همۀ دیگران رو شاد کرده، ولی دیدیم ارزش این کارش نه با پول قابل جبرانه و نه با چیز دیگه! فقط حیفم اومد که دست کم بهش میوه ای، آجیلی تعارف نکردیم که یه جوری تشکر کرده باشیم. ولی از اون روز همچنان به این آدم فکر میکنم و به درسی که ازش یاد گرفتم؛ آدم اگه اینجوری کار کنه موفقه و ارزشمند، مهم نیست کارش وزارت و کالت و ریاسته یا دربونی!

 (   نویسنده: نیوشا (از وبلاگ رنگین کمون

Tuesday, October 04, 2011

مهربانی در عین تلخی

امروز دوباره ریختند تو مجتمع مسکونی ما برای جمع کردن دیش های ماهواره. بعد یکی از همسایه هامون که یه خانم پیر و تنهایی هست رفته به مافوق اون مأمورایی که داشتند دیش ها رو جمع می کردند گفته: آخه جناب سروان، من ِ پیرزن ِ تنها بدون ماهواره چی کار کنم؟ جناب سروان هم خیلی جدی برگشته به مامورای زیر دستش گفته: نمیخواد دیش ماهواره خونه این خانم رو جمع کنید. بقیه دیش ها رو جمع کنید و بیارید با خودتون پائین!.بعله، هنوز هم همچین جناب سروان های با انصاف و بامرامی پیدا میشه!


نویسنده: بنفشه ( وبلاگ آبی)