روزهای پرکاری بود. چند تا کار اداری داشتم و صبح تا شب تو مرکز شهر (تهران)مشغول دویدن از این اداره به اون اداره و این بانک و دانشگاه و ..بودم. حواس برام نمونده بود. یکی از همین روزها رفتم تا ماشین رو دم مترو طرشت پارک کنم و با مترو به سمت مرکز شهر برم. یه دور توی اون خیابون زدم و جای پارک پیدا نشد. شیشه شاگرد رو کشیدم پایین و از پارکبان خوب اون منطقه خواستم کمکم کنه. گفت باشه اگه جایی خالی شد برات نگهش میدارم. خلاصه یکی دو دور زدم تا برام دست تکون داد و من هم ماشین رو پارک کردم و دوان دوان به ایستگاه رفتم. هفت هشت ساعت گذشته بود که برگشتم و وقتی رفتم کنار ماشین دیدم ای داد بیداد! شیشه از همون موقع باز مونده. چون من همیشه از سارقینی که دستشون رو حین حرکت میارن داخل ماشین می ترسم شیشههای ماشینم همیشه بالاست. برای همین وقت پیاده شدن شیشه رو چک نمی کنم. چه رسد به چنین روزی که معطل هم شده بودم و عجله داشتم. خلاصه یک راننده تاکسی که همون نزدیک بود اومد و گفت خانوم ما تاکسیهای خط همهاش چشممون به این بود که کسی چیزی نبره، توی داشبوردتون رو نگاه کردم دیدم چیز باارزشی نیست وگرنه براتون نگه میداشتیم...چیزی که گم نشده؟ من نگاه کردم و دیدم پلاستیک خرید که یکی دو تا کرم و دارو توش بود و روی صندلی شاگرد بود و حدود سی تومن میارزید نیست. اف ام پلیر و فلشی که بهش وصل بود هم نبود. پرسیدم که اینها رو ندیدید؟ گفت نه احتمالا قبلش بردند. به هر حال از راننده تاکسی و پارکبان تشکر کردم ، بقیه پول پارکبان رو هم دادم چون ماشین زیاد مونده بود. بنده خدا گفت مژدگانی بده ولی من حالم بابت چیزهای گم شده گرفته شده بود و چیزی بهش ندادم...
رفتم خونه و ماجرا و گم شدن چیزها رو تعریف کردم.سعی کردم خیلی بهش فکر نکنم ولی هم بابت کرمها هم بابت فلش و همه آهنگهای روش که سلکشن خودم بود ناراحت بودم
تا چندروز بعد، که ماشین رو داده بودم دست برادرم و وقتی برگشت با یک پلاستیک اومد بالا! بله همه خریدها به همراه اف ام پلیر و فلش مربوطه توی پلاستیک بودند...یکی از آدمهای خوب شهر، شاید هم همون راننده و پارکبان مهربون، وقتی دیده بود شیشه بازه فلش و پلیر رو کرده بود توی پلاستیک خرید و پلاستیک رو جوری زیر صندلی قایم کرده بود که خودم هم ندیده بودمش..این ماجرا مال حدود سه ماه پیشه..می خواستم زودتر بنویسم و ازش تشکر کنم
امیدوارم یک روزی برای خودش هم اتفاقی به همین خوبی بیفته و گمشدهای با ارزشتر از این چیزها رو در زندگیش پیدا کنه
نویسنده: ناشناس.
Labels: راننده ها, نگهبان, همشهری ها توی خیابانهای شهر