آدمهای خوب شهر

Monday, August 31, 2009

نردبان!

دو سه روزی بود که منتظر نامه ی مهمی بودم و امروز آخرین روز تحویل مدرکی که قرار بود برسه. دفتر پست محل حواله داد به پست مرکزی، اونجا که رسیدم ساعت نزدیک 1 بود و با اینکه ساعت اداری تموم نشده بود کسی رو راه نمی دادند داخل. مونده بودیم چی کار کنیم که آقای جوانی با لباس تاسیسات و نردبانی در دست از ساختمان خارج شد. قیافه ی من و بابا رو که دید پرسید چی شده؟ توضیح دادیم... فکری کرد و به بابا گفت سر نردبان رو بگیر با من بیا تو.... بابا رفت و من موندم، .... دقایقی بعد نامه تو دستم بود

از وبلاگ کفشهایم کو

Labels:

Thursday, August 06, 2009

پاکت بستنی و آقای راننده تاکسی

توی ترافیک توی ماشین نشسته ام.
راننده تاکسی هم آن طرف بوار توی ترافیک منتظر است موازی من. همینطور که دستش را زده زیر چانه اش و به چمنهای وسط راه نگاه می کند، چشمش می افتد به پوست بستنی قرمزی که آن وسط افتاده. جلو را نگاه می کند انگار که بخواهد ببیند ماشینها راه افتاده اند یا نه. بعد سریع از ماشینش پیاده می شود، پلاستیک قرمز را از روی چمنها بر می دارد، می نشیند توی ماشین و باز دستش را می زند زیر چانه اش. فکر کنم نیشم تا بناگوش باز است چون موقع راه افتادن که لحظه ای سرش می چرخد طرف من، مکثی می کند، سرتکان می دهد، و با لبخندی آرام می رود....

Labels:

Sunday, August 02, 2009

نقاشی برای مدرسه

دیوارهای مدرسه ای محروم در تهران نیاز به نقاشی دارد. از تمامی دوستانی که در کارهای خیریه شرکت می کنند، دعوت می شود دراین کار همکاری کنند. شاید این راه، کمکی باشد برای رسیدن به آموزش کودکانی آرام تر و شادتر و جامعه ای سالم تر.

برای اطلاعات بیشتر با خانم سارا خُرامان تماس بگیرید:

09121883589

77844411

از وبلاگ تصویرگری