آدمهای خوب شهر

Tuesday, June 15, 2010

خانم مسئول حراست

وارد حراست بانوان وزارت علوم می شوم. زن قیافه مهربانی دارد. آدم را یاد جریمه های بدحجابی نمی اندازد لااقل. جلوی من دختری است با مانتویی روشن و آستین های کوتاه. زن انگار که خودش هم شرمنده باشد بهش می گوید :" دخترم دفعه بعد اگه خواستی بیای لطفا آستینات بلند تر باشه." نوبت من است. کارت شناسایی را تحویل می دهم و می روم تو.
موقع برگشت اسمم را می گویم. توی کارت ها می گردد دنبال گواهینامه ام. با لبخند می گوید :"بفرمایید خانم احمدی. روز خیلی خوبی داشته باشین." لبخند می زنم. راه می افتم بروم ولی دلم نمی آید. بر می گردم طرفش. بهش می گویم :" کاش هر روز صبح آدم با آدمهای خوش اخلاقی مثل شما شروع می شد."

Labels:

Saturday, June 12, 2010

باز هم تاکسی

از نوشته های سان واکر در گوگل ریدر:

این شهر بعضی وقتا دقیقا اون موقع هایی که انتظارشو ندارم یه جورایی غافلگیرم میکنه.
امروز توی تاکسی یه پیرمرد داشت می گفت می خواد بره مجلس نامه بده به یکی از نماینده ها، که زنش مریضه بهش 40 تومن پول بده.
یه پسره پیش من نشسته بود گفت با 40 تومن کارت راه میفته؟
پیرمرده هم گفت آقا نمیدونی چقدر بدبختی دارم، 40 تومن هم برام خیلیه.
بعد پسره قشنگ دست کرد تو جیبش یه چک پول پنجاهی داد بهش و بعدم پیاده شد. قیافش اصلا هم شبیه آدمای مایه دار نبود.

Labels:

تاکسی

)مدتی بود نبودم. با عرض معذرت از آقای میرزایی بابت این تاخیر طولانی)
چند روز پیش از ونک می‌خواستم برم پونک. جدیدا خطیها از تاکسی به ون تبدیل شدن. از سوار شدن تو ون اکراه دارم. جاش خیلی تنگه و برای سوار و پیاده شدن هر کسی، کلی آدم باید پیاده و سوار شوند. ولی خوب چاره‌ دیگه‌ای هم نبود. ناچار سوار شدم. اولین نکته‌ای که توجهم رو به خودش جلب کرد، سیستم صوتی ماشین بود. یک ضبط از اینهایی که صفحه بزرگی دارند که می‌تونه فیلم پخش کنه و به احتمال زیاد قابلیت پخش DVD رو هم داره. معمولا تو تاکسیها و ونها از این چیزها پیدا نمی‌شه. قیمت اون ضبط باید چیزی حدود نیم میلیون تومان باشه. برام جالب بود که طرف برای ماشین کارش اینقدر هزینه کرده. به زودی ماشین پر شد و راه افتاد. همین که افتاد تو اتوبان همت، یک آقایی نسبتا مسن، منتظر تاکسی ایستاده بود. ونها معمولا خارج از ظرفیتشون مسافر سوار نمی‌کنند. برای اینکه جا نداره. راننده ایستاد و از مسافر پرسید که کجا می‌ره. مسافر هم شهرک غرب رو به عنوان مسیر بعدی عنوان کرد. راننده در رو باز کرد و مسافر رو روی جلوپایی نفر اول نشوند و به مسیرش ادامه داد. پیرمرد یک سیفون دستشویی دستش بود و از اینکه جنسی را که چند وقت پیش دو هزار تومن قیمت بوده، الان خریده هشت هزار تومن، خیلی شاکی. به ایستگاه قبل از شهرک غرب که رسید، مسافر رو پیاده کرد و گفت که اونجا ماشین گیرت نمی‌اومد. از اینجا ماشین بگیر و برو. کرایه مسافر رو هم قبول نکرد. گفت که این یک ذره چیزی نبود که. بعد از اینکه مسافر پیاده شده، از نفری که به علت نشستن پیرمرد، جاش کمی تنگ شده بود، معذرت خواهی کرد. موقع پیاده شدن هم از صندلیش پیاده شد، اومد دم در وایساد که کرایه مسافرها را راحت تر بتونه حساب کنه و مسافرها خیلی به دردسر نیفتند. خلاصه اون روز، از اینکه هنوز یک همچین آدمهایی پیدا می‌شن، خیلی خوشحال شدم.

نویسنده: سعید میرزایی

Labels: