آدمهای خوب شهر

Sunday, February 27, 2011

خوشرویی صبحگاهی!

هفتة پیش جلوی در دانشگاه 2 نفر وایساده بودن چک می‌کردن داوطلبا با خودشون موبایل نبرن تو حوزة امتحانی. کمی جلوتر از من یکی داشت یه داوطلب رو می‌گشت هی غر می‌زد: خب گفتن موبایل نیارین، نیارین دیگه، من نمی‌دونم چرا این دانشجوها...
بعد اینی که داشت منو می‌گشت هی می‌گفت: ببخشید، خیلی عذر می‌خوام، جسارت میشه، خیلی‌خیلی عذر می‌خوام. بچه‌ها حواسشون نیست تلفوناشونو می‌برن سر جلسه بعد برا خودشون دردسر میشه. شما که تلفن همراتون نیست. بفرمایید، بفرمایید.جسارت شد ببخشید. من هاج و واج مقایسة رفتار این آقا با همکارش بودم که یه لبخند خوشگل زد و گفت: این رفیقمون سر صبحی خواب‌آلوده‌س، خسته‌س و از این جور حرفا. می‌خواستم بگم ایشالا هرچی درد و بلای توئه بخوره تو سر این رفیقت که با خودم گفتم آدم باش از این آقائه یاد بگیر

نویسنده: aem

Labels:

Friday, February 25, 2011

جشن نوروز برای کودکان کار و خیابان

(از گودر)

چند نفر آدم خوب دست به دست هم داده‌اند به مهر تا مقدمه‌ی یک جشن نوروزی برای کودکان کار و خیابان را فراهم کنند.
به من گفته‌اند این‌جا هم بنویسم تا اگر کسی هنوز هست که بتواند گوشه‌ای از کار را بگیرد بی‌خبر نماند.
جشن روز بیست و ششم اسفندماه برگزار خواهد شد در تهران، محله‌ی شوش.
برای کسب اطلاعات بیش‌تر و یا اعلام آمادگی برای کمک مادی و معنوی به shirinb1981@yahoo.com نامه بنویسید.

Labels:

Thursday, February 24, 2011

سرباز غریب

نماینده مجلسه و داره میره سمت خونش. سربازی رو می بینه که داره لنگان لنگان و گریه کنان راه میره. ماشین رو نگه می داره و دنده عقب میاد سمت سرباز.
از سرباز می پرسه کجا میری؟
سربازه با لهجه آذری میگه دارم میرم آزادی.
سوار شو. سوار میشه.
چرا گریه می کنی؟
دو تا موتوری کیفم رو زدند. دویدم دنبالشون و کیف رو نگه داشتم بعدش با چاقو تهدیدم کردند و آخرش کیفم رو بردند. 320 هزار تومن پول توش بود و داشتم میرفتم شهرستان برای درمان مادرم.
میخوای بیا خونه ما کمی استراحت کن و یک چیزی بخور.
نه. نمیرسم به اتوبوس. آخرین اتوبوس ساعت شش و نیم حرکت می کنه.
باشه. نگران نباش
آخه این چه شهریه شما دارین؟ حیف نیست آدم شهر خودش رو ول کنه بیاد اینجا؟ چجوری میتونن پول من رو بخورن؟ به حضرت ابوالفضل قسم خدا جزای کارشون رو بده.

بیچاره سرباز رنگ و رو برایش نمانده و نمی داند چکار کند. به آزادی می رسند. نماینده 50 تومن در جیب داشت. 200 تومن هم از خودپرداز برداشت می کند.

بیا این 250 تومن پول رو بگیر. برو شهرتون. این هم شماره منه اگر اونجا پول لازم داشتی بهم زنگ بزن. من اونجا آشنا دارم. خداحافظ

Labels:

Wednesday, February 16, 2011

گل نرگس

با مامانم تو آژانس نشسته بودیم. یه صحبتایی راجع به بنزین مثل همیشه در جریان بود که رسیدیم به اولین چراغ قرمز بعد از چراغ میدونمون. راننده برای گلفروش که مرد جوونی با مشکل شدید جسمی بود بوق زد و دو تومن بهش داد و به نرگسا اشاره کرد و گفت "سلام، بازم یکی از اونا". آقاهه که حرفم نمی تونست بزنه گل رو داد و لنگ لنگان رفت. آقای راننده گلو رو صندلی کناریش گذاشت و از تو آینه رو به ما گفت: "من همیشه باید از این اقا گل بخرم." تمام ماشین پر از بوی نرگس شده بود. همون موقع تلفن مامانم زنگ زد. حرفو که تموم شد، آقای راننده انگار نه انگار که وقفه ای پیش اومده باشه ادامه داد: "این آقا فرق می کنه. با این که خیلی سختشه کار می کنه هر روز. "بعد گلو برداشت و از بین دو تا صندلی داد عقب: "باشه برای شما" ا

نویسنده: شقایق

Labels:

Saturday, February 12, 2011

نوشته های وبلاگ ها

سلام دوستان
می خواستم یه موضوعی رو توضیح بدم که سوءتفاهم پیش نیاد. تا حالا چند بار شده که شماها یه نوشته هایی رو از وبلاگهای دیگران برای من فرستادید که اینجا بنویسم. اولا که ممنونم ازتون که حواستون به اینجا هست . منتها بعضی وقتها این نوشته ها اینجا پست نمی شه. در بیشتر مواقع، علتش هم اینه که من هر وقت یه همچین نوشته ای دریافت می کنم، توی وبلاگ شخص مربوطه یه کامنت می زارم و ازش اجازه می گیرم برای  گذاشتن نوشته اش اینجا. اگه جوابی نگیرم نوشته رو پست نمی کنم.
این کار شاید یه کم عجیب باشه. خودم هم هنوز نمی دونم کار لازمیه یا نه. علتی که این کارو می کنم اینه که چند بار پیش اومده از وبسایت هایی که نوشته های اینجا رو استفاده کردن ناراحت شدم. یعنی نوشته ها در یک فضایی استفاده شده که من باهاش موافق نبودم. برای همین دلم نمی خواد کاری رو که انتظار داشتم بقیه نکنن خودم بکنم.
خلاصه که ببخشید اگه شما یکی از افرادی هستید که وقت گذاشتید و لینک یه وبلاگ دیگه رو برای من فرستادید و من پستش نکردم.

دروغ چرا؟

روی دویست تومنی که راننده تاکسی بهم داد ٍ درشت نوشته بود " دروغ چرا؟ "
یه دفعه کلی احساسای مختلف اومد سراغم...
نذر کردم منم هر روز روی ده تا اسکناس اینو بنویسم. خودکارش هم مهم نیست .خود جمله رنگشو فریاد می زنه

Labels: ,

Friday, February 04, 2011

کمک به بچه‌هاي بي- سرپرست و بد سرپرست


(این را هم در گودر گردی هایم پیدا کردم)
دوستان عزيزم سلام
ایمیلی به دست من رسیده دربارۀ معرفی موسسۀ «فروغ محبت». به نظرم خیلی جالب آمد. گفتم شما هم ببینید.
.
اينها بچه‌هاي بي- سرپرست و بد سرپرست هستند. و "فروغ محبت" تنها مركز ايراني است كه خواهر- برادرها را از هم جدا نمي‌كند. و اينها با هم و در كنار هم زندگي مي‌كنند.
امسال هم اين بچه ها دست به كار جالبي زدند. مي‌خواهند در فرهنگ‌سراي ارسباران كنسرتی اجرا كنند!
در تاريخ 11-12- 13 اسفند در دو سانس اين برنامه اجرا خواهد شد. حدود 2000 بليط آماده فروش است كه از آخر بهمن عرضه می‌شود. قيمت اين بليط‌ها 12000 تومان است.
لازمه است كه بدانيد اين برنامه جزء معدود برنامه‌هايي است كه اجازه اجرا گرفته و مهم‌تر از آن اينكه اين بهترين راهي است كه بچه‌ها خودشان پول‌شان را مي‌گيرند (بی واسطه ترین راه)
اميدوارم با خريد حتي يك بليط بتونيم كمكي بكنيم.
لطفاً به دیگران هم خبر دهید
راستي اين هم آدرس سايتشان استhttp://www.foroughemohabbat.com// .
ممنون

Labels:

Tuesday, February 01, 2011

مینی بوس سواری!

سوار ميني بوس تجريش-ولنجك شدم. همه صندلي ها پر بود و من تنها كسي بودم كه ايستاده بود. من هم يه نگاه نااميدانه انداختم به پشت سرم و دستم رو گرفتم به ميله. يه پيرمردي حدود 70 ساله بود كه كاملا از طرز لباس پوشيدنش و بقچه اي كه دستش گرفته بود معلوم بود كه شهرستانيه. از جاش بلند شد و گفت شما بشينين!‌ من هاج و واج مونده بودم. باورم نمي شد. گفتم نه شما بشينين. گفت: نه خواهرم شما بشين. (من تقريبا سن نوه شو داشتم!) خلاصه انقد اصرار كرد كه نشستم. خودش به زور مي تونست روي پاش بايسته. ديدم صندلي كنار راننده خاليه. رفت اون جا نشست. من هم نشستم جاي اون كنار يه خانم پيري. همين كه نشستم خانومه گفت: ديدي چقد مهربون بود؟ چه غيرتي داشت؟ بعضيا اين طورين ديگه! ‌كلي با اون خانومه دوست شدم. تازه 2 دقيقه قبل از پياده شدنش فهميدم معلم اول دبستان مادرم بوده! مادرمو كامل يادش بود و حتي مي دونست بعداً با كي ازدواج كرده! شمارشو داد و گفت اگه باز با مادرت اومدين اينورا زنگ بزنين بيام ببينمش. دلم خيلي براش تنگ شده.
يه ميني بوس سواري با دو تا آدم خوب! يه دوستي مي گفت:« همه آدما خوبن. اين كه اينو بفهمي فقط به خودت ربط داره.» همه آدماي اون ميني بوس آدماي خوبي بودن. ولي من زود پياده شدم

نویسنده: نیلوفر

Labels: